سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                     هو

براش یه مسواک نو خریدم . سر عروسکی داشت ( خرس ) .

شیوا : بابا ! من امشب درس نمی خونم .

         میخوام برم خونه زهرا ( همسایه ) .

چند بار تکرار کرد .

گفتم : چرا اینقدر تکرار می کنی ؟ میخوای اجازه بگیری ؟

گفت : اجازه میدی برم ؟

گفتم : آره .

مسواکشو برداشت و گفت : بابا ! دارم میرم .

خانمم گفت : میخواد مسواکشو ببره نشون بده .

گفتم : اصلا به خاطر مسواک میخواد بره .

از شیوا پرسیدم : آره ؟؟؟

خندید و گفت : آره .

خانم : چه دنیایی دارن بچه ها .

_______________________________

شیوا : سلام .

گفتم : سلام دخترم .

به مسواک عروسکیش ( کله خرسی )  اشاره کرد و گفت : این میگه .

گفتم : اه . خیال کردم تویی . چقدر صداتون به هم شبیهه.

بعد از قول مسواک ادامه داد : اجازه میدی برای شیوا باشم ؟!! قاط زدم


نوشته شده در  پنج شنبه 92/11/17ساعت  7:42 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]